بیشتر افراد با اولین قدم ترک الکل آشنا هستند. تایید میکنیم که در ارتباط با الکل بیارادهایم و کنترل زندگیمان را از دست دادهایم. الکلیها به هنگام نوشیدن و معتادان به هنگام مصرف مواد کنترلشان را از دست میدهند. داشتن کنترل مساله بزرگی برای همه ماست.
چه کاری میتوانیم در این مورد انجام دهیم؟ به تازگی خواندم که زمانی که نمیتوانید آنچه را که اتفاق میافتد کنترل کنید، روشی را که به آن اتفاق پاسخ میدهید کنترل کنید. قدرت در آنجا وجود دارد.
چه چیزی را باید کنترل کنیم؟
نجات ندادن افراد مهم زندگیمان، واکنش ندادن با خشم و پریشانی، ترحم نداشتن به خود، پر نشدن از نفرت، و اجازه ندادن به نگرانی و ترس برای غلبه بر افکار و زندگیهایمان. فهرست بلندی است، بخصوص زمانی که فرد مهمی در زندگیمان به شکل فعالانه سوءمصرف مواد دارد. این کار نیازمند اراده (من میخواهم که یاد بگیرم چطور این موقعیت را بهتر مدیریت کنم) و شجاعت (من باید در رقص اعتیاد نقش خودم را ایفا کنم) زیادی بوده و به هیچوجه کار آسانی نیست.
یکی از بزرگترین چالشها برای من، به دست آوردن کنترل بر روی افکار منفی است.
طبق گفته موسسه علوم طبیعی، یک فرد معمولی حدود ۱۲ تا ۶۰ هزار فکر در روز دارد. در این بین، ٪۸۰ منفی و ٪۹۵ افکار تکراری هستند. آنچه به خودمان میگوییم، نه تنها فکرمان راجع به خودمان، که نحوه احساس و عمل کردنمان است. دکتر ریک هَنسِن، روانشناس دانشگاه برکلی کالیفرنیا، میگوید: ((ما خلق شدیم تا از تجارب منفیمان بیاموزیم، اما تجارب مثبتمان را به شکل ناقصی یاد بگیریم)). اگر که جنبههای منفی بر جنبههای مثبت پیروز شوند، ناامیدی و افسردگی زندگیمان را در دست میگیرند. زمانی که پسر بزرگم سوءمصرف مواد داشت، ترس من بالا آمده بود و رهایم نمیکرد.
صحبتهایم با خود چیزی شبیه اینها بود: اگه به مصرفش ادامه بده چی؟ کارشو از دست میده؟ اگه کارشو از دست بده، چطوری میخواد از پس خودش بر بیاد؟ چطوری اجارهخونه و قسطهای ماشینشو میده و برای خودش غذا میخره؟ من باید کمکش کنم؟ بهم گفته شده که این کارو نکنم، اما اگه کمکش نکنم ممکنه همهچیشو از دست بده. باید منتظر بشینم تا این اتفاق بیفته؟ باید بذارم سرش به سنگ بخوره؟ اگه بیخانمان بشه چی؟ چطور با این مساله کنار بیام؟
فاجعهسازیهای من پر از احساسهای منفی بود، اما این احساسها واقعیت نداشتند. باید تمایز بین این دو را یاد میگرفتم. به عنوان مثال، پسر من بهبود یافته است. واقعیت این است که ممکن است دوباره مشکلش عود کند. سوء مصرف مواد یک اختلال و بازگشت آن یک واقعیت است، اما من نباید غرق افکار منفی نظیر ((اگر این اتفاق بیفتد چه کار باید کنم)) شوم. در عوض، این واقعیت را تایید کرده و بر روی صحبتهایم با خودم نظارت میکنم. به خودم یادآوری ممیکنم که ترسهایمان، بدترین دروغگوها هستند.
رها شدن از صحبت کردنهای منفی با خود آسان نیست. در اینجا چندین پیشنهاد دارم که شاید کمکتان کنند.
آنچه را که میتوانید تغییر دهید شناسایی کنید: شما باعث اعتیاد نبودید و نمیتوانید آن را کنترل یا درمان کنید، اما میتوانید نحوه تفکرتان را نسبت به آن تغییر دهید. زمانی که برای اولین بار به گروه فرد مورد علاقه زندگیام رفتم، با دقت به اعضای قدمی آنجا گوش کردم که چگونه تغییرات مثبتی را ایجاد کرده بودند. اگر آنها توانسته بودند این کار را انجام دهند، من هم میتوانستم.
خودتان را بررسی کرده و مشغول شوید: به خودم اجازه دادهام تا برای مدت تعیینشدهای، مثلا ۱۵ دقیقه، نگران باشم. گاهی از تایمر استفاده میکنم. بعد از آن خودم را با کارهای خانه درگیر میکنم، یا مشغول پیادهروی و دویدن میشوم، کتاب میخوانم، نان میپزم، به موسیقی گوش میدهم یا با یکی از دوستانم تماس میگیرم.
سبک زندگی سالمی را دنبال کنید: هدفتان این باشد که در بیشتر روزهای هفته به مدت حدودا ۳۰ دقیقه ورزش کنید. از رژیم غذایی سالمی پیروی کنید و برای مقابله با استرس، برخی مهارتها نظیر ذهنآگاهی، یوگا، یا گذراندن زمان در طبیعت را امتحان کنید. نسبت به شوخطبعی پذیرا باشید. ما در گروه فرد مورد علاقهام، اغلب در رابطه با وسواسها و رفتارهای غیر عادیمان سرمان را تکان داده و میخندیم.
صحبت کردن با خود را به شکل مثبتی تمرین کنید: چیزی را که به دیگران نمیگویید، به خودتان هم نسبت ندهید. بر روی نکات مثبت زندگیتان تاکید کنید. نوشتن در دفترچه خاطرات میتواند افکار منفی حاضر در سرتان را تعدیل کند.
شاید نسبت به تغییر عزیزانمان بی قدرت باشیم، اما میتوانیم آنچه را که به خود میگوییم تغییر دهیم. قدرت ما در همین است.