اگر میخواهید تا هیجانهایتان را با موفقیت مدیریت کنید، انعطافپذیر باشید.
راهبرد صحیح تنظیم هیجان کلید مدیریت هیجانهاست.
زندگی پر از موقعیتهای استرسزاست. برخی از این موقعیتها شدت هیجانی پایینتر و برخی شدت هیجانی بالاتری دارند. در سطح پایینتر این طیف ممکن است هیجانی باشد که از فراموشی یک ددلاین کاری کوچک در مسیر رفتن به محل کارتان ناشی میشود. در این مسیر، دیدن یک ماشین که تصادف کرده و رانندهاش که مجروح شده است میتواند هیجان شدیدتری را فراخوانی کند.
چندین دهه است که روانشناسان به چگونگی کنترل موفق هیجانهای افراد در موقعیتهای استرسزا علاقمند شدهاند. اگر بتوانیم بفهمیم که افراد سالم چگونه هیجانهایشان را مدیریت میکنند، میتوانیم زندگی افرادی را که از افسردگی یا اضطراب رنج میبرند (و تعادل هیجانیشان به هم ریخته است) ارتقاء دهیم. یکی از پژوهشهای مجله Psychological Science نشان میدهد که تنظیم موفق هیجان فرایندی نیست که برای همه به یک شکل باشد. این کار نیازمند راهبرد صحیح تنظیم هیجان در موقعیتی بخصوص است. به عبارت دیگر، زمینههای هیجانی متفاوت نیازمند فرایندهای تنظیمی متفاوتی هستند.
افراد میتوانند هیجانهایشان را به روشهای مختلفی تنظیم کنند. از یک سو، اطلاعات هیجانی میتوانند توسط فرایندهای مغز تنظیم شوند و از همان ابتدا، بیش از حد توجه ما را جلب نکنند. برای مثال، راهبرد حواسپرتی با فراهم کردن افکاری که ماهیتی خنثی دارند، حواس فرد را از هیجان منفی پرت میکند. این افکار به منظور جلوگیری از نیرومند شدن بیش از حد واکنشهای هیجانی در ذهن طراحی شدهاند. به عنوان مثال، بعد از اینکه رئیستان توانایی شغلیتان را زیر سؤال میبرد، به جای اینکه به اخراج شدن فکر کنید، ممکن است به این فکر کنید که آخر هفته با دوستانتان به کجا میخواهید بروید.
بدون شک، اغلب اطلاعات هیجانی به افکار هشیار ما نفوذ میکنند. یک راهبرد دیگر برای دست و پنجه نرم کردن با هیجانهایی که توجه ما را جلب کردهاند، باز ارزیابی آنهاست؛ به این معنا که در مورد اطلاعات هیجانی به شکلی فکر کنیم که معنای منفی آنها را کاهش دهد. مثلا، به جای اینکه در مورد مشکل شغلیتان ناراحت شوید، به خودتان بگویید که چون همیشه دقیق هستید اتفاق بزرگی نیافتاده است.
افراد سالم، در موقعیتهایی که شدت هیجان منفی پایین است و فرصت چارچوب بندی دوباره موقعیت وجود دارد، با استفاده منعطف از باز ارزیابی (که امکان پردازش هیجانی را میدهد) هیجانهایشان را مدیریت میکنند. همینطور در موقعیتهایی که هیجانهای منفی شدت دارند و زمان کافی برای مقابله موثر با استرس نیست، از حواسپرتی استفاده میکنند و جلوی پردازش هیجانی را میگیرند.
پژوهشگران دانشگاه استنفورد برای نشان دادن این انعطافپذیری به دانشآموزان سالم تصاویر هیجانی با شدتهای متفاوتی را نشان دادند (صورت غمگین در برابر صورت خونین). شرکتکنندهها این اجازه را داشتند تا بعد از دیدن تصاویر استفاده از باز ارزیابی یا حواسپرتی را به عنوان راهبرد تنظیم هیجانشان انتخاب کنند. در آزمایشی دیگر، افراد در مورد شوک الکتریکی که قرار بود دریافت کنند، هشداری را میدیدند. باز هم، این امکان را داشتند تا قبل از دریافت شوک الکتریکی کم یا زیاد، هیجانهایشان را با استفاده از یکی از این دو راهبرد تنظیم کنند. در هر دو موقعیت، افراد برای مقابله با موقعیتهایی که هیجان منفی شدیدی را فراخوانی میکردند از حواسپرتس استفاده کرده و راهبرد ارزیابی را برای هیجانهای منفی با شدت کمتر استفاده کردند. این بدان معناست که تنظیم موفق هیجانهایمان نیازمند انتخاب راهبرد صحیح در موقعیت متناسب است.
البته، یک پرسش مهم بیپاسخ میماند و آن هم این است که افراد چگونه در تواناییشان برای به کارگیری راهبرد مناسب تنظیم هیجان تفاوت دارند و آیا این تفاوتها سلامتی هیجانی بلندمدت را پیشبینی میکنند یا نه؟ با این وجود، با توجه به اینکه نشخوار انعطافناپذیر اطلاعات هیجانی منفی با شدت زیاد یکی از نشانههای افسردگی و دوری انعطافناپذیر از اطلاعات هیجانی منفی با شدت کم یکی از نشانههای اضطراب است، یافتههای فعلی مطرح میکنند که انعطاف میتواند کلید بهزیستی هیجانی باشد.
نتیجهگیری؟ راهبرد کلی برای مدیریت هیجانهایمان وجود ندارد. انتخاب راهبرد مناسب تنظیم هیجان با توجه به شدت موقعیت استرسزا میتواند بر روی کارکرد ما تاثیر بگذارد.